جدول جو
جدول جو

معنی ممنوع کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ممنوع کردن
حظر
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ممنوع کردن
Ban, Forbid, Prohibit
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ممنوع کردن
interdire
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ممنوع کردن
yasaklamak
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ممنوع کردن
vietare, proibire
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ممنوع کردن
verbieten
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
ممنوع کردن
zabraniać
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
ممنوع کردن
запрещать , запрещать
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به روسی
ممنوع کردن
забороняти
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ممنوع کردن
verbieden
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
ممنوع کردن
prohibir
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ممنوع کردن
प्रतिबंधित करना , मना करना , निषेध करना
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به هندی
ممنوع کردن
금지하다
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
ممنوع کردن
melarang
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ممنوع کردن
নিষেধ করা , নিষিদ্ধ করা
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
ممنوع کردن
پابندی لگانا , ممانعت کرنا
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به اردو
ممنوع کردن
ห้าม
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
ممنوع کردن
kuzuia
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ممنوع کردن
proibir
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ممنوع کردن
禁止
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به چینی
ممنوع کردن
לאסור , לאסור
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به عبری
ممنوع کردن
禁止する , 禁じる , 禁止する
تصویری از ممنوع کردن
تصویر ممنوع کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شی وَ کَ دَ)
کم کردن. وضع کردن. کسر کردن. در کردن. منها کردن: طلب خود را از دریافتی من موضوع کرد، یعنی منها کرد و برداشت و کم کرد. (از یادداشت مؤلف).
- موضوع کردن از، افکندن از. بیرون کردن از. کم کردن از. جدا کردن از. طرح کردن از. استثنا کردن از. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منع کردن
تصویر منع کردن
بر کماندن باز داشتن جلوگیری کردن ممانعت کردن: (پس حراس آسمان وگوشوانان او را منع کردند) (کشف الاسرار 296: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع کردن
تصویر مرجوع کردن
پس فرستادن، بازگشت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منع کردن
تصویر منع کردن
بازداشتن، جلوگیری کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مملو کردن
تصویر مملو کردن
آکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
قدغن کردن، نهی کردن، ممانعت کردن، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممنوع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پر کردن، لبریز کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، آکندن، ممتلی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمیختن، مخلوط کردن، درهم کردن، قاطی کردن، ترکیب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انس دادن، آمخته کردن، عادت دادن، الفت دادن، مالوف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیوانه کردن، به جنون کشاندن، شیدا کردن، شیفته کردن، شوریده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد